u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
شنبه 84/7/23 ساعت 3:13 صبح i زورق زندگی دریاست موجها سر کشند باد دریا را خروشان کرده است ساحل از دور نمایان می شود اب دریا تیره گون تر می شود ابر ها رو سیاهی می روند اسمان بوی کبودی می دهد ماهیان رنگ عزا بر تن زدند ساحلم نزدیک بر من می شود زورقم را رو به ساحل می برند ریگ ها در ساحلم ایستاده اند ماسه ها فریاد بر من می زنند دست ساحل زورقم را می کشد زورقم از اب دریا پر شده یک قدم بر پای ساحل مانده است دست خرچنگان به کار افتاده است مرغکان منقار بر هم می زنند زورقم در اب ساحل گشته غرق نام من را روی ساحل . می کنند ......................................«عشق را باید کشت »............ عشق را باید کشت در میان نفرت دلهای بد دست و پایش را مثال یک اسیر در غل و زنجیر زندانها کشید انقدر با تازیانه های سرد بر تنش باید زدن تا جان دهد عشق را باید کشت در میان قلبهای سنگ وسرد عشق را در دست غم باید سپرد بر طناب محکم و تاریک دار انچنان با نیزه های داغ وتیز بر تنش باید زدن تا جان دهد عشق را باید شست از میان فکر های شوم وبد باید همچون اب گوری تنگ وتار عشق خود را شست و بر لحدی نهاد تا که فریادی زنیم از عمق دل در عصر سنگ عشق را باید شست . عشق را باید کشت عشق را در خاک گوری شست و رفت ...................................«یک... سوال؟»........................... منم . من همانم . یک سوال ؟ پیر وخسته دل شکسته خسته از راههای رفته در میان جاده های بی هدف. سر شکسته دست هر کس رفته ام. جز دست خود من مصیبتها کشیدم این وان خط خونها من کشیدم بر زمان راه شیرین راه لیلی راه مجنون راه حلاج ها رفتم در سفر جنگ ها دیدم فقط خون بود و خون جاده ها را یک به یک پیموده ام در میان این حصار و ان حصار چون مثال برده ای بودم به دست گاه گاهی رنگ شادی می شدم گاه بر من بانگ وشیون میزدند.هان ای سیاه! جاده ها دیگر به پایان می رسد رنگ پیری هی نمایان می شود این همه درد و دلم را گفته ام . با تو من حال دانی من کی ام من کیستم ...............................«بیگانه شدم»....................... ره مجنون صفتی رفتم و دیوانه شدم شعله ها دیدم و از عشق تو ویرانه شدم همگان در حرمت چون بت زیبایی و من پیش چشمت گنهی بودم بیگانه شدم .............................«چشم شیرین».................... نیست در میکده چون جام فروشند مرا چشم شیرین تو را خام فروشند مرا هر غزل یاد تو را بر رخ بیمار زدند به کدامین حرمت نام فروشند مرا چشم اهوی تو بر دشت دلم خانه نهاد سر بازار چه کس دام فروشند مرا نوشته شده توسط: سید علی مو سوی ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ ********************************* |
||||